loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستان کوتاه,داستانک,داستان آموزنده,داستان پندآموز,داستان های عاشقانه,داستان عشقولانه

آخرین ارسال های انجمن

دختر کوچولووبازشدن در...

naser بازدید : 1628 دوشنبه 07 فروردین 1391 : 14:35 ب.ظ نظرات (3)

در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت در را شکستي ! بيا تو...

در باز شد و دختر کوچولوي نه ساله اي که خيلي پريشان بود ، به طرف دکتر دويد : آقاي دکتر ! مادرم...
و در حالي که نفس نفس ميزد ادامه داد : التماس ميکنم با من بياييد ! مادرم خيلي مريض است...
دکتر گفت : بايد مادرت را اينجا بياوري ، من براي ويزيت به خانه کسي نميروم ...

 

 

بقیه در مشاهده ادامه مطلب...

داستان بسیارجالب وپندآموزبرای همسرانی که عشق دیگری پیدا کرده اند

naser بازدید : 1605 چهارشنبه 02 فروردین 1391 : 13:27 ب.ظ نظرات (0)

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود, باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم
فقط یك ماه او را در آغوش گرفتم…
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود, باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور كه بود موضوع رو پیش كشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی كه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

گفت گوی مردی با خدا

tohi0098 بازدید : 1696 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 12:01 ب.ظ نظرات (0)

 

مردی داشت دعا می کرد.

 او گفت خدا؟

 

 

خدا جواب داد: بله

و مرد پرسید: می تونم یه سوال بپرسم؟

خدا جواب داد: بفرما

 خدایا، یک میلیون سال در نظرت چقدره؟

خدا گفت: یک میلیون سال در نظر من یک ثانیه است.

مرد شگفت زده شد.

 

بعد پرسید: خدایا یک میلیون دلار در نظرت چقدره؟

خدا جواب داد: یک میلیون دلار به نظرم یک پنی است.

پس مرد گفت: خدایا آیا میتونم یک پنی داشته باشم؟

و خدا با خوشرویی گفت:

حتما ، فقط یک ثانیه صبر کم!....

 

 

وقتی خدا با تو حرف میزند

tohi0098 بازدید : 1344 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 11:59 ق.ظ نظرات (2)

 

اين خودرو با برخورد به گاردهاي كنار جاده منحرف شده و به صورت معجزه آسايي در محلي كه مشاهده مي كنين و با چرخش 180 درجه متوقف شده است. 
 
 
 
اما 
 
 
نكته حيرت آور اين عكس فقط اين چرخش فوق العاده نيست. 
 
 
 
 
.. 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
.. 
 
 
 
آنگاه كه خداوند با تو حرف مي زند 

افکار دیگران !

naser بازدید : 1364 جمعه 19 اسفند 1390 : 1:09 ق.ظ نظرات (0)

مردی در کنار جاده ، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت .
چون گوشش سنگین بود ، رادیو نداشت ، چشمش هم ضعیف بود ، بنابراین روزنامه هم نمی خواند . او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود . خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند .

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد . وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ...

چهاردانشجو

naser بازدید : 1399 جمعه 19 اسفند 1390 : 1:00 ق.ظ نظرات (0)

چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند
و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که
سر و روشون رو کثیف و کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند٬
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند٬
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند

شاهزاده و عروسک چهارم

naser بازدید : 1356 جمعه 19 اسفند 1390 : 0:56 ق.ظ نظرات (0)

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن

از فرصت ها استفاده کنید!

naser بازدید : 1353 جمعه 12 اسفند 1390 : 11:54 ق.ظ نظرات (0)

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

راه‌زنان

naser بازدید : 1236 جمعه 12 اسفند 1390 : 11:51 ق.ظ نظرات (0)
شبی راه‌زنان به قافله‌ای شبیخون زدند و اموال ‌آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.

رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راه‌زنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟ رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…

آرزوی یک زن

naser بازدید : 1524 جمعه 12 اسفند 1390 : 11:48 ق.ظ نظرات (0)
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......

خویشتن داری

naser بازدید : 1599 جمعه 12 اسفند 1390 : 1:02 ق.ظ نظرات (0)

زن و شوهری در طول ۶۰ سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.

در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند.

تنها چیزی که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را نبیند.

روزی حال پیرزن بد شد و مشخص شد که نفس های آخر عمرش است. پیرمرد از او اجازه گرفت و در جعبه کفش را گشود. از چیزی که در داخل آن دید شگفت زده شد!

دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد! با تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از همسرش پرسید.

پیرزن لبخندی زد و گفت: ۶۰ سال پیش وقتی با تو ازدواج می کردم، مادرم نصیحتم کرد و گفت: خویشتندار باش و هرگاه شوهرت تو را عصبانی کرد چیزی نگو و فقط یک عروسک درست کن!

پیرمرد لبخندی زد و گفت:

آرزوی کافی برای تو می‌کنم

naser بازدید : 1358 جمعه 12 اسفند 1390 : 0:58 ق.ظ نظرات (0)

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :

هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”

دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”

آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ ”

جواب دادم:

حکیم و زن خانه

naser بازدید : 1397 جمعه 12 اسفند 1390 : 0:54 ق.ظ نظرات (0)

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى...

صدای دل انگیز زندگی

naser بازدید : 1345 یکشنبه 07 اسفند 1390 : 11:41 ق.ظ نظرات (0)

سفره را جمع کردم ودر یخچال گذاشتم ولی ناگاه !! صدای دلنشینی و آهنگینی را شنیدم.
به مادر گفتم : می شنوید؟
گفت : چی ؟
گفتم: صدای آهنگی دلنشین می آید
مادر گفت: آنچه می شنوی ، قل قل سماور است و صدای گر گر بخاری ، صدای باد که شیشه های پنجره را می لرزاند ، صدای خش خش کاغذی که خواهرت روی آن می نویسد . صدای شستشوی ظرفهای من و صدای بوق و عبور ماشینها در خیابان است .
گفتم صدای دیگر هم هست
صدای آهنگین شما که داشتید حرف می زدید !
پدر گفت : و صدای گوش تیز کردن من که داشتم به حرف های شما گوش می دادم !
هر سه خندیدیم .

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 148
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 364
  • آی پی دیروز : 168
  • بازدید امروز : 1,153
  • باردید دیروز : 227
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,663
  • بازدید ماه : 24,323
  • بازدید سال : 297,345
  • بازدید کلی : 7,377,038